خاطرات شيرين

by Admin 2010-05-02, 03:07

اوايل اومدنمون به ايران بود رفته بوديم خونه ي يكي از اقوام كه مدت زيادي بود ايران بودند ودايه ي زبان فارسي داشتند نشسته بوديم تلفن زنگ زد پسر كوچيك گوشي و ورداشت و گفت ما اصفهانيم مادر بزرگم گفت اصفهان نه اصپخان يكي از اون وسط گفت "اره اصپخان اصپان اصپان ديگه خودتون ميدونيد كه موقع خريد مثلا شكر چه دردسري داشتيم يا عكس العمل خانواده در برابر تلويزيون

by tarane19 2010-06-12, 14:13

هاهاهاهاهاها

by Admin 2011-09-23, 22:55

سلام دوستان زيبا ترين خاطره ي مه همين چند وقتي پش بود كي به افغانستان بازگشته بودم حس غريبي بود غريب و تجربه نشده يگ ماهي ره كي اونجيگاه سپري شد سرشار از احساساتي بود كي همه از جنس شور و شعف بودن در اين مدت هيچ گاه بلديشان احساس حسرت و ناراحتي نكردم آنها هيچ چيز نداشتن و همه چيز داشتن برعكسي ما كي همه چيز داريم و هيچ نداريم فرصت تجربه ي احساساتي ره داشتن كي ما آنها را براي خود نميدانيم عشق غرور و آزادي بعضيشان همه ي اينا ره و بعضيشان صدفيصد آزادي ره· يگ دوست پغماني داشتم كي اتفاقا مثل مه محصل رشته ي عمران بود وقتي قصه ي عاشق شودنه دوستي پغمانيمه شنيدم چيزهايي كي او داشتو مه نداشتم ره به خوبي دريافتم تجربه ي شيرين و بسيار كوتاهي بود اما شايد بزرگترين نقطه ي عطف د زندگي شخصي مه·اين تجربه مره گفت كه تو يگ انسان مسلمان افغانيسته و اين بهترين تعريف از يگ انسان دوپاست·چيزهايي باارزشي داري كي ديگرا ندره مره گفت نيز كي چيزهايي ره گم كردي كه بايد پيدا كني

by shekastebal 2011-09-27, 03:42

khaterate shirin kho besyar ziad ast magam tazatarinesh hami chand hafta pesh ke hamrahe behtarin ya aziztarin dostem biron rafta bodem ke besyar vaghte khob dashtem

by Sponsored content

خاطرات شيرين

خاطرات شيرين

Re: خاطرات شيرين

Re: خاطرات شيرين

Re: خاطرات شيرين

Re: خاطرات شيرين