Guftiman Online Community
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.
ورود

كلمه رمز خود را فراموش كرده ايد؟

تغییر پوسته


 داستان I_folder_new_bigداستان Full-Bucket-icon
Latest topics
» معرفي سايتهاي مفيد
داستان Empty2014-04-24, 14:32 by Admin

»  آیا از رئیس جمهور خود رضایت دارید؟
داستان Empty2013-11-07, 04:50 by sekander

»  دانلود ترانه هایی عارف جعفری(َترانه یی جدید مادر از عارف جعفری)(Download Madar Aref Jafari )
داستان Empty2013-04-08, 17:07 by Admin

» کلپ "براي تاريخ"مربوط به فاجعه افشار و خيانت مزدورها
داستان Empty2013-01-17, 15:22 by Admin

»  مزاری ماندگار ترین تلاش درتاریخ هزاره های افغانستان
داستان Empty2013-01-17, 15:22 by Admin

» مجموعه سخنرانی های بابه مزاری
داستان Empty2013-01-17, 15:22 by Admin

» دمبوره خانه آبه میرزا|Damboora
داستان Empty2013-01-05, 15:15 by Admin

»  غزل
داستان Empty2012-12-30, 20:22 by عبدالمتین کریمی

» دانلود آلبوم صیاد از عارف جعفری(Download Sayad-Aref Jafari)
داستان Empty2012-12-28, 19:20 by mostafa

» اسم كسي كه دوسش داري
داستان Empty2012-11-18, 02:00 by mojtaba

» بیا تو زیبا ترین جمله ای رو که دوست داری بگو
داستان Empty2012-11-18, 01:45 by mojtaba

» haghighat!
داستان Empty2012-11-18, 01:18 by mojtaba

» امروز صبخ تو خودم خورد شودم تاحالا چند بار بخاطر افغانی بودنت غرورت شکست
داستان Empty2012-10-13, 00:52 by pakota

» تست آنلاين تعيين سطح زبان انگليسي
داستان Empty2012-09-03, 01:39 by REZA LOVE AFG

» بهترین آموزشگاه زبان انگلیسی تو مشهد كجاست ؟
داستان Empty2012-07-29, 13:34 by مهدی

» دیوان صوتی حافظ از روی تصحیح علامه قزوینی و استاد قاسم غنی
داستان Empty2012-07-19, 15:45 by tamana

» كاروان ورزشي افغانستان در بازي هاي تابستاني لندن 2012
داستان Empty2012-07-19, 13:19 by tamana

» پروژه امارات برای دور زدن تنگه هرمز افتتاح شد
داستان Empty2012-07-16, 13:34 by tamana

» گلشیفته زن روسپی افغان !
داستان Empty2012-07-15, 18:39 by tamana

» نمائی از شغل های متفاوت در افغانستان
داستان Empty2012-07-15, 17:55 by tamana

» عکس زن
داستان Empty2012-07-15, 17:54 by tamana

» جغرافیای ایرانِ شاهنامه
داستان Empty2012-07-12, 17:15 by tamana

» راه‌پیمایی اعتراضی به تیرباران یک زن در شمال کابل
داستان Empty2012-07-12, 12:57 by tamana

» رفسنجانی خاطرات خود از 'مسائل مهم' را کجا ثبت می کند؟
داستان Empty2012-07-11, 13:15 by tamana

» فتح اصفهان
داستان Empty2012-07-10, 17:03 by somayerezayi

» درخواست بازداشت عاملان حمله به خانه مهاجران افغان در یزد
داستان Empty2012-07-07, 13:22 by somayerezayi

» عکاس باشي
داستان Empty2012-06-20, 22:42 by somayerezayi

» کسب مقام دوم عکس انترکشن توسط نجیب الله مسافر
داستان Empty2012-06-20, 22:15 by somayerezayi

» پدیده جدید موسیقی افغانستان عارف جعفری
داستان Empty2012-06-20, 22:10 by somayerezayi

» دانلود کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت
داستان Empty2012-05-26, 21:48 by tamana

» Download Shahname Ferdowsi دانلود شاهنامه فردوسی
داستان Empty2012-05-23, 11:03 by tamana

» تست آنلاین افغانستان شناسی
داستان Empty2012-05-22, 15:32 by tamana

» جاپان ۵۰۰ بورس تحصیلی به دانشجویان افغانستان اعطا کرد
داستان Empty2012-05-22, 06:46 by mirvais

» شعر افغانستان
داستان Empty2012-05-18, 23:10 by Admin

» نگاهی به سه فلم؛ مستند کردن شهر کابل
داستان Empty2012-05-18, 19:02 by Admin

» نگاه کوتاه بر کارتون بُـزِ چـینـی+دانلود
داستان Empty2012-05-18, 18:53 by Admin

» دروغ جدید خبرگزاری مهر درباره نشست غزنه
داستان Empty2012-05-18, 12:11 by Admin

» صفحه طراحی بنر انجمن گفتمان
داستان Empty2012-05-12, 11:01 by ahmad siar

» روح الله نیکپا قهرمان افسانه ساز
داستان Empty2012-05-10, 18:24 by Admin

» شخصیت شناسی اعضای انجمن
داستان Empty2012-05-10, 14:29 by Admin

Poll

آیا از رئیس جمهور خود رضایت دارید؟

داستان I_vote_rcap64%داستان I_vote_lcap 64% [ 854 ]
داستان I_vote_rcap36%داستان I_vote_lcap 36% [ 488 ]

محموع راي ها : 1342


داستان

Go down

داستان Empty داستان

پست by hadi 2010-05-19, 22:10

داستان Thumb_asheghaneh%5B1%5D
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق
لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد
سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان
بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان
سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند
تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ
عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این
صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی
شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی
لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :




سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا
آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت
همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام
ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.




دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می
شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ،
تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو
کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری
داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا
آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا
که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم
مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد،
یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه
های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که
همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از
خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.




یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری.
یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی
چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به
اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت
شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه
نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به
عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی
دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم.
هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال
تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ
زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از
بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید
لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ
شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم
باهات میام ….




پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش
ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت
سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره
پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده
بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو
سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم
اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش
عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و
مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای
سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر
زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند







































علی بلافاصله به
بیمارستان فرستاده میشه و نجات

پیدا میکنه ولی مریم متاسفانه میمیره و میره اون دنیا هرچی منتظر میشه می
بینه علی نمی یاد ، علی هم وقتی به هوش میاد ۱ ماه بعد عاشق کس دیگه ای
میشه و باهاش ازدواج میکنه و باخودش میگه آخی داشتم بی خودی خودم رو به
خاطر یه رو دربایستی می کشتما .. مریم بیچاره هم چنان در انتظار
علییییییییی


نتیجه اخلاقی :۱- تا مطمئن نشدید که طرف مقابل مرده دست به خودکشی نزدید ۲-
هروقت به سرتون زد به خاطر عشقتون خودکشی کنید اول ۱ ماهی دست نگه دارید
شاید فرجی شد(البته بیشتر مصداق آقایان) ۳- اگر هم مردید و دیدید خبر مرگش
خبری ازش نشد اگه تا ۱ماه اول اومد که اومد وگرنه بیخیال شما هم برید
سراغ یکی دیگه

داستان 27y1rvn



عشق مادری











مادر من فقط یک چشم داشت .
من از اون متنفر بودم ،اون همیشه مایه خجالت من بود


اون برای امرار معاش
خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت


یک روز اومده بود دم در
مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره


خیلی خجالت کشیدم . آخه
اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه؟


به روی خودم نیاوردم ، فقط
با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم


روز بعد یکی از همکلاسی ها
منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره


فقط دلم میخواست یک جوری
خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری
گم و گور میشد…


روز بعد بهش گفتم اگه واقعا
میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟


اون هیچ جوابی نداد….


حتی یک لحظه هم راجع به
حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .


احساسات اون برای من هیچ
اهمیتی نداشت


دلم میخواست از اون خونه
برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم


سخت درس خوندم و موفق شدم
برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم


اونجا ازدواج کردم ، واسه
خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی…


از زندگی ، بچه ها و
آسایشی که داشتم خوشحال بودم


تا اینکه یه روز مادرم اومد
به دیدن من


اون سالها منو ندیده بود و
همینطور نوه ها شو


وقتی ایستاده بود دم در
بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که
بیاد اینجا ، اونم بی خبر


سرش داد زدم “: چطور جرات
کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا


اون به آرامی
جواب داد : ” اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم ” و
بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .


یک روز یک دعوت نامه اومد
در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه


ولی من به همسرم به دروغ
گفتم که به یک سفر کاری میرم .


بعد از مراسم ، رفتم به اون
کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .


همسایه ها گفتن که اون مرده


ولی من حتی یک قطره اشک هم
نریختم


اونا یک نامه به من دادند
که اون ازشون خواسته بود که به من بدن


ای عزیزترین پسر من ، من
همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت سنگاپور اومدم و بچه ها تو
ترسوندم ،


خیلی خوشحال شدم وقتی
شنیدم داری میآی اینجا


ولی من ممکنه که نتونم از
جام بلند شم که بیام تورو ببینم


وقتی داشتی بزرگ میشدی از
اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم


آخه میدونی … وقتی تو خیلی
کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی


به عنوان یک مادر نمی
تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری با یک چشم بزرگ میشی


بنابراین چشم خودم رو به تو
دادم


برای من افتخار بود که پسرم
میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

hadi
hadi
فعال
فعال

محبوبيت : 12
سن : 33
ارسالها : 34
امتياز : 65
تاريخ عضويت : 09/05/2010

بازگشت به بالاي صفحه Go down

بازگشت به بالاي صفحه

- Similar topics

 
Permissions in this forum:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد